دیوانهایی
بگفت: " دنیایِ ما اندازهیِ هم نیست، میبوسم ات اما نمیمانم، تو فکرِ
یک آغوشِ محکم باش، آغوشِ این دیوانه محکم نیست..."
* * * * *
گفتماش: ...و من و تاریکی از فراقِ چشم ات،
اشکِ هجرانِ تو را در دلِ شب، ریختیم بر دلِ شمع
شمع گریان زِ غمِ اشکِ من و تاریکی، قطره شد، آب شد و " رفت " به دنیایِ دگر...
رفتناش را به سانِ " سردیِ " اعماقِ وجودِ بیاحساس ات،
آغوشِ " لغزانِ " وسوسه انگیز ات،
غوغایِ بوسههایِ " ناماندگار ات "
و گستردگیِ " دنیایِ خیالیِ " بیپایان ات بگذار.
داریوش دولتشاهی
* * * * *
گفتماش: ...و من و تاریکی از فراقِ چشم ات،
اشکِ هجرانِ تو را در دلِ شب، ریختیم بر دلِ شمع
شمع گریان زِ غمِ اشکِ من و تاریکی، قطره شد، آب شد و " رفت " به دنیایِ دگر...
رفتناش را به سانِ " سردیِ " اعماقِ وجودِ بیاحساس ات،
آغوشِ " لغزانِ " وسوسه انگیز ات،
غوغایِ بوسههایِ " ناماندگار ات "
و گستردگیِ " دنیایِ خیالیِ " بیپایان ات بگذار.
داریوش دولتشاهی
