فصلِ رفتن


بهارِ کوتاهِ زیبایِ با تو بودن
که با گرمایِ تابستانیِ چشمانِ فریبنده‌ات،
میزبانی برایِ دلِ پاییزیِ ما بود را
به گستردگیِ یخبندانِ دلِ زمستانی‌ات بخشیدم.
بخشیدم تا میان ماندن و رفتن‌هایم جایی برایِ افسوس نباشد.

چه بی‌ انصافانه می‌روند و فراموشی را گردنِ ما می‌اندازند،
چه ساده زبانِ حیله‌یِ احساس می‌گشایند
تا افقِ رفتن‌هایشان رنگین‌تر شود،
رنگین‌کمانی که نگاهِ ساده‌لوحانه‌یِ ما را مجذوب کند...
و چه ناباورانه دلِ پاییزی را زمستانی می‌کنند.

تن‌ِ خسته‌یِ ما با وادیِ رفتن‌ها آشناست...
تو هم  برو که تا دیارِ رفتن‌ها فاصله‌ای نیست.


"خداحافظ"

داریوش دولتشاهی