صفحات
چکیده
دکلمهها
گُل
گفتمت: من در دلِ شب بر سرِ راهِ تو گُل آوردم، بوسه بر شاخهی گُل تا که تو را لمس کند، و عجب شاخهی گُل پر خار است.
تا لبام خونین شد، چشمِ تو گریان شد و بِزَد حلقهی مرواریدی از دو چشمِ هوسانگیزِ تو بر احوالم.
داریوش دولتشاهی
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی