گُل


گفتمت: من در دل‌ِ شب بر سرِ راهِ تو گُل آوردم، بوسه‌ بر شاخه‌ی گُل تا که تو را لمس کند، و عجب شاخه‌ی گُل پر خار است.

تا لب‌ام خونین شد، چشمِ تو گریان شد و بِزَد حلقه‌ی مرواریدی از دو چشمِ هوس‌انگیزِ تو بر احوالم.



داریوش دولتشاهی