به که گویم

به که گویم امشب،
دخترک تنها ماند،

به که گویم که دل‌اش در بند است،
به قناری که خود، اسیرِ قفس است؟
به که گویم که شب‌اش گریان است،
به مهتاب که خود، اسیرِ ابر است؟

به که گویم امشب،
به صبا؟ تا که لبریز شود بر دریا،
یا به دریا؟ تا که موج شود بر دنیا،

به که گویم آخر، به کبوتر که
بَرَد بر سرِ کوه؟
یا به کوه، تا که بریزد بر سنگ!
به که گویم دردِ این دخترکِ پر احساس، به دل‌ِ سختِ یه سنگ؟

دخترک غرق در عمقِ سکوت، تنها ماند.
تنهائی زِ دردِ او فریاد کشید: " به که گویم درد‌ اش؟"

"داریوش دولتشاهی"