مردِ نجیب سرمست از شادی به معشوق چنین میگفت: << من یکسره تن ام و جز آن هیچ.>> و کدام جان است که با شور همهاش به حس وانسپارد تا با گرههایِ رواناش به تنِ آتش سپارد-اش؟
شوری که کژدموار به شرکشانند، شری که از ستیزه میانِ جان و روان سرزند و به تیغِ زهرآگینِ آتش سپارد!
آتشِ خشمآگینِ شر چو به تن نشست هیچ مگذارد مگر خاکسترِ خویش.
ساز و نوایِ سوگواریِ مردِ نجیب بر خاکسترِ خویش از جنسِ نغمهیِ عطرِ خوشِ دریایِ آرامِ وزان است که نه تنها بوییدن، که شنیدن باید
داریوش دولتشاهی
















